حوزه معرفت شناسی و شناخت، اگر چه بسیط است و نحله های مختلفی در خود جای داده است اما بطور کلی میتوان در چندبخش کوتاه دسته بندی کرد.
استقرا ارسطویی، که حاکمیت گسترده و طولانی در طول تاریخ اندیشه داشته است. دیالکتیک، که مومنین بسیاری را به این نحله، در چند قرن اخیر شاهد بودیم و این “فراشد بی انتها” مورد نقد های بسیاری از سوی کلاسیک ها، مدرن ها و پسامدرن هاست و البته بحث درباب دیالکتیک دراین مجال نمیگنجد.
اما سومین منطق تاریخ اندیشه بواقع هرمنوتیک نام داشته که سه نحله در درون خود دارد؛
اصالت متن، اصالت نویسنده، اصالت خواننده.
اگرچه سطح بندی های مختلفی در منطق هرمنوتیک بواسطه اندیشمندان مختلفی حادث شده، لکن این مقدمه اشاره ای برای ورود به بحث تحلیل فیلم کوتاه #حنیف_خورشیدی ست که بنا دارم زاویه خود را از ابتدا روشن کنم؛
#مرگ_مولف و “ناطق بودن اثر”، زاویه نگاه من دراین تحلیل است.
مختصرا عرض کنم که در تحلیل هر اثری مثلا شعر حافظ، بعضا میتوان از شرایط تاریخی سیاسی و جامعه شناختی شاعر و آفریننده اثر، تحلیل را شروع نمود و یا از جهانبینی حاکم بر آن برهه تاریخی بحث را شروع کرد و یا میتوان با یکمقایسه تطبیقی آثار شعرای آن دوره با دوره های تاریخی ما قبل اثر، تحلیل را شروع نمود. کمااینکه بسیاری در نقد ادبی و تحلیل آثار فرهنگی و سیاسی و غیره ، با همین روش پیش رفتند. لکن تئوری #مرگ_مولف معتقد است که یک اثر، بخودی خود دارای معناست و اثر از “آفریننده اثر” جداست. بگونه ای که میتوان شعر حافظ را، منهای فهم حافظ درک نمود و معنا کرد. علیهذا کوتاه سخن براین است که اگرچه خالق فیلم کوتاه؛ حنیف خورشیدی، ممکن است دارای تاریخچه فعالیت سیاسی باشد یا دارای پیشفرض هایی در ساخت این اثر باشد یا دارای انگیزه های مختلف هنری یا سیاسی یا کوتاه ندت یا بلند مدت؛ لکن ما دراین تحلیل با اثر حنیف خورشیدی، منهای حنیف خورشیدی روبرو هستیم.
مقدمه را با این نوشتار کوتاه نقطه پایان میگذارم و به سراغ فیلم او میروم.
هیچ کس نمیتواند منکر شود که رادیکالیسم نهفته در اثر، او را جذب نکرده است. رادیکالیسم بسیار حاد که از ابتدای خواندن اسامی بازیگران ، مشهود است. میتوان گفت که او از بازیگرانی بدون سابقه در سینما، بازی گرفته است. و البته میتوان گفت که او از کسانی در فیلم خود بازی گرفته است که در نحله فکری و مکتب اعتقادی خودشان، حداکثری هستند و رادیکال ترین. شگفتا که از ابتدای فیلم بیننده کپ میکند و پلک نمیزند نه فقط بخاطر اسامی بازیگران، بلکه بخاطر در کنار هم قرار گرفتن بازیگران.
بن لادن در کنار یدالله رویایی در کنار صادق هدایت درکنار شاملو ،در کنار چگوارا درکنار منصورخورشیدی در کنار محمود دولت آبادی در کنار فروغ فرخراد و بسیاری دیگر که حتی در کنار هم قرارگرفتن اسم هایشان نیز، یک #اتفاق_رادیکال است و در مواجه دوم ببیننده پس از پایان تیراژ اولیه و شروع فیلم دوباره کپ میکند.
فندک هایی که نقش وتصویر بعضا برجستهی هریک از این اسامی بعنوان بازیگر فیلم روی آن حک شده است.
برای من اصلا مهم نیست که او با انتخاب کدام تصویر، سیگار #برگ_کوبایی خود را روشن میکند؟ اما جالب است از میان فندکهای منقوش و زیبا که هریک را میتوان به نماد #چپ یا #سرمایه داری یا نوستالوژی یا نمادهای برگ پاسور و…دانست، او کبریت را انتخاب میکند تا برگ کوبایی که نماد روشنی از نبرد، رادیکالیسم و سوختن است را روشن میکند.
این آتش پایان نیست.
آتش نابودی نیست. این سوختن، یک “انتخاب” است.سرتاسر فیلم کوتاه او از سوختن و رادیکالیسم سخن میگوید اما شاید،اگر، حنیف در زمان های پیری این فیلم را میساخت شمایل نقش بسته بر دیوار را بیشتر بازی میداد و بعبارتی دیگر از آن بازیگر، بیشتر بازی میگرفت.
شمایلی که شاعر دیگر است
از رادیکالیسم بدور است. از ردیف فندک های منقوش دورتر است. نقش بر دیوار است. از جدی ترین و غالب ترین اجزا و عناصر شکل دهنده فیلم کوتاه حنیف سوزانندگی سوختن_ آتش زدن _فندک است
اگر از #مرگ_مولف عبور کنیم و به آفریننده بپردازیم، باید گفت که اگر در سنین بالاتر چنین فیلمی را میساخت شاید از سناریو انتخاب کبریت حداقلی، (فقط یک عدد کبریت در بین چندین تعداد فندک وجود دارد) در میان فندک حداکثری چشم پوشی میکرد و یا شاید در رد گزینه های قابل انتخاب سوزاننده (کبریت و فندکها) شمایلِ جدا از همهیِ گزینه های روی میز را، انتخاب میکرد.
بازیگر فیلم از میان گزینه های روی میز کدام را برگزید و چرا برگ کوبایی را روشن کرد. شاید او خود را در امتداد نقش های روی فندک میبیند و رادیکالیسم را انتخاب درست خود میداند و خود را در امتداد آن رادیکالیسم تعریف میکند و شاید؛ آرمان تصویر خود بر روی یک فندک را متصور است.
شورانگیزی بخش جدایی ناپذیر ثانیه ثانیه های فیلم کوتاه حنیف است و موزیک خاص او در این فیلم کوتاه، گویای التهاب و دلهره در کنار شورانگیزی و رادیکالیسم آن است
بر خلاف تصور برخی که ممکن است این اثر کوتاه را #مانیفست_سیاسی بدانند و امتداد یک ایدئولوژی و شاید هم پدیدآورنده اثر هم چنین تصویری از اثر خود داشته باشد اما، به اعتقاد من این اثر تماما از “مانیفست و ایدئولوژیک بودن” به دور است.
تنها وجه ثابت و آرمانی و تدام بخش بودن اثر وجه رادیکالیسم و شورانگیزی ست بدون مانیفست ایدئولوژیک.
وقتی از تضاد و آرم خاص چینی و روشن کردن دو قطب متضاد سخن میگویید یعنی تایید این نکته که هرچیز در درون خودش نقطه متضاد از “دیگری” دارد و هرچیزی تا آستانه حداکثری شدن پیش برود ضرورتا درون خود نقطه و نطفه ای از تضاد خودش را دارد که مانع تبدیل شدن آن حالت حداکثری به حالت هژمونی مطلق و غلبه کامل میشود
“وقتی به حداکثر خودش برسد، و می خواهد تمام شود در درونش یانگ را دارد و وقتی هم که ینگ می خواهد به حداکثر خود برسد در درونش یین رو دارد. یعنی وقتی یکی تمام میشود، دیگری در درونش رشد میکند و این چرخه ادامه پیدا میکند”
“پدیده یا وضعیت و متضاد آن، که ما تجربه می کنیم، همانند فقر و ثروت، بیماری و سلامتی، موفقیت و شکست، می تواند با توجه به برتری و تقدم یک قاعده بر دیگری، شرح داده شود.
از آنجا که، هیچ یک تسلط دائم بر دیگری ندارد، پس میتوان گفت که تمام حالات و وضعیت ها، قابلیت تبدیل به متضاد خود را دارند.”
این تحلیل دقیقا از زاویه مرگ مولف مطرح میشود بگونه ای که شاید مولف چنین نظری نداشته اما با حذف مولف در تحلیل، میتوان از #چیدمان_عناصر تشکیل دهنده اثر، چنین برداشت تحلیلی نمود.
فراموش نکنیم که دراین فیلم کوتاه، تصویر شاعری از جنس دیگر، نظاره گر ماست. #شمایلی_بر_دیوار؛ شاعری فراتر از تغزل، بدور از رزمندگی؛
او منصور است به نام و به روش
بنظر شما در چه شرایطی آخر داستان را به شیوه ای دیگر میتوان بست؟
شیوه ای به دور از کبریت و دود و آتشِ سرخِ برگِ کوبایی؟؟؟
#حسین نجفی
#این فیلم توسط مجموعه آسنا استودیو ساخته شده است.
#مشاهده فیلم کوتاه سوختن